loading...

ماه بالای سر تنهایی ست

در اینجا حادثه ی «مانا» به تکثیر نشسته است

بازدید : 368
پنجشنبه 7 خرداد 1399 زمان : 19:23

مادربزرگم قریب به پنجاه سال با پدربزرگم زیر یک سقف زندگی میکرد. یازده سال پیش پدربزرگم به رحمت خدا رفت. حالا هروقت مادربزرگم از سفر به خانه‌اش برمیگردد، به عکس قاب‌گرفته‌ی پدربزرگم، که روی دیوار درست روبروی در ورودی آویزان شده، سلام میکند. دستش را روی سینه‌اش میگذارد و زیرلب با بغض میگوید:

گچبری زیبا ی قاب ایئنه
بازدید : 356
جمعه 1 خرداد 1399 زمان : 13:22

نسبت به برخی چیزها (شما بخوانید تقریبا همه چیز) احساس تعلق دیوانه واری دارم. نمیتوانم از کوچکترین اشیایی که ذره‌‌‌ای برایم خاطره سازند دل بکنم. از مداد نتراشیده‌ی بنفش براقی که فلان روز در راه برگشت از مدرسه با رفیق گرمابه و گلستانم خریدم گرفته، تا تیشرت زردرنگی که به شدت قدیمی‌شده و حتی نمیپوشمش اما هنوز هم با حواس جمع در مسیر لباسشویی تا کشو تعقیبش میکنم مبادا مامان ازش دستمال آشپزخانه بسازد!

زانو بند برای آرتروز زانو
بازدید : 368
چهارشنبه 16 ارديبهشت 1399 زمان : 17:22

حتی دلم برای آن خانه‌ی قبلی تنگ شده. خانه‌ی قبلی که شصت متر بود و هیچ چشم انداز دلگشایی نداشت و بدتر از همه ... در اتاق من هیچ پنجره‌‌‌ای نبود. از آبان تا اسفند هیچ صدایی از باران‌های پاییزی و زمستانی نمی‌شنیدم. از تماشای برف محروم بودم. اما ببینید، چقدر وضع نابسامان است که آن روزهایم را به این روزهایم ترجیح میدهم.

من و روز معلم
بازدید : 251
يکشنبه 6 ارديبهشت 1399 زمان : 2:43

در شرح خانه و همسایه‌هایمان برایتان اینجور بگویم که ما در طبقه سوم می‌نشینیم، عمه ام طبقه دوم و در واحد پشتی طبقه دوم یک خانم متشخص شصت و خرده‌‌‌ای ساله به نام "خانم ولیمی". هرچند که "ولیمی" نام خانوادگی همسر مرحومش بوده ولی می‌گوید دلش میخواهد همه اینجور صدایش بزنیم.

انبساط فضا یا دور شدن مواد؟
بازدید : 420
يکشنبه 6 ارديبهشت 1399 زمان : 2:43

من به چیزی به اسم soulmate اعتقادی ندارم. من فکر نمیکنم که من و تو توی سرنوشتمون نوشته شده که به هم برسیم. من فکر میکنم که ما عاشق هم میشیم، و برای رابطه مون خیلی جدی تلاش میکنیم.

مانیکا گلر، قسمت شانزدهم از فصل هشتم فرندز

انبساط فضا یا دور شدن مواد؟
بازدید : 368
يکشنبه 6 ارديبهشت 1399 زمان : 2:43

حالا چهل سالم شده. دقیقا دو ماه به چهل و یک سالگی ام مانده و پشت میز آشپزخانه نشسته ام. تازه ناخن‌هایم را لاک زده ام. لاک قرمز. مدت‌هاست که لاک قرمز نزده ام. زمانی که دانشجو بودم، لاک قرمز زیاد میزدم. گاهی دستهایم را در جیبهایم قایم میکردم و با احتیاط تمام از جلوی میز حراست عبور میکردم. حالا که لاک قرمز برایم مجاز است، تمایل چندانی بهش ندارم. انگار میل غریبانه‌‌‌ای نسبت به تمام چیزهای ممنوعه و خطوط قرمز در انسان شعله می‌کشد و به محض محو شدن خط قرمز، شعله‌های تیز عصیانگری هم رو به خاموشی می‌روند.

در ستایش چندلر و مانیکا
بازدید : 313
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 8:57

+ متاسفانه این روزها که درگیر کرونا و خانه نشینی و قرنطینه ایم، قصه‌ی خاصی ندارم که برایتان تعریف کنم به جز قصه‌های خودم و یارا و فیلم و کتابهای دور و برم. حتی حوصله درس خواندن هم ندارم. کتابهای درسی ام را بسته و در طبقه یکی مانده به آخر کتابخانه تلنبار کرده ام تا چشمم بهشان نیفتد. تا یادم برود که علوم پایه با سرعت نور نزدیک می‌شود.

تعطیلی کلیه مسابقات تا پایان سال ۹۸
بازدید : 303
چهارشنبه 6 اسفند 1398 زمان : 4:42

از جمعه بیرون نرفتم و بیشتر ساعات روز پیش یارام. روی تختم می‌شینم و فیلم نگاه میکنم. یارا هم جلوم میشینه و "آقای مزرعه دار" بازی میکنه. بازی اینجوریه که با چهارتا مینی فیگور و لِگو قصه‌ی یه مزرعه رو تعریف میکنه. و توی اون مزرعه همیشه یه گاوی مریضه و یه گوسفند خیلی زبر و زرنگی هست که میخواد دکتر بشه و انواع و اقسام مرض‌های گاوی رو درمان میکنه.

پاورپوینت نمایه و نمایه سازی .

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 18
  • بازدید کننده دیروز : 17
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 34
  • بازدید ماه : 125
  • بازدید سال : 805
  • بازدید کلی : 9114
  • کدهای اختصاصی